سفارش تبلیغ
صبا ویژن

y divouneh

 

نمیدونم وقتی می خواد چیزی تموم بشه چرا شروع می شه ؟!

چرا این دل ساده من از این همه رو دست خوردن عبرت نمی گیره .

چرا دوباره به چیزی واهی امید می بنده؟!

چرا نمی خوای باور کنی ؟

چرا نمی خوای بفهمی ؟

آقاجون تو . . . تنهایی . . . برای همیشه . . .

باور کن که ستاره ی تو جفتی نداره !

فکر کن که خدا یادش رفته برای تو همدمی بذاره !

تو اومدی روی زمین تا تنها شاهد دوستی ها باشی .

تا بری برای بقیه بگی زمین جای خوبیه !

آی آدمها سفر کنید به زمین !

پری کوچولو

تو تنها بر می گردی .

کسی برات اشکی نخواهد ریخت .

کسی بر سر مزارت نخواهد آمد !

هیچ کس تو را به یاد نخواهد آورد .

دلم برای دلم می سوزه !

چه دل غریبی دارم !

چقدر در و پیکرش غبار آلوده !

مثل اینکه سال ها کسی بهش سر نزده !

کسی حالش را نپرسیده !

همه چیز براش مثل باد سرد پاییز ه !

میاد و میلرزونه و بی هیچ ردی میروه !

فقط سوز و سرما ست که باقی میمونه .

این تمام چیزی است که منو در بر گرفته :

یک دل غمگین

یک ساز شکسته

یک قفس خالی

یک چشم خسته از اشک

یک آه نیمه در گلو و

یک بغز نفس گیر !

. . .

 

پری کوچولو


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 10:50 عصر توسط love نظرات ( ) |


Design By : Pichak