سفارش تبلیغ
صبا ویژن

y divouneh

 

    شعر و متن عاشقانه jokvsms.mihanblog.com


سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه.......


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 11:27 عصر توسط love نظرات ( ) |

.

 

 

علاقه و محبت شدیدی که سابقا به تو ابراز می کردم

 دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو

روز به روز بیشتر میشود و هرچه تو را بیشتر می شناسم

به دورویی و دورنگی تو بیشتر پی می برم و

این احساس در قلبم جای می گیرد که بالاخره باید

از هم جدا شویم و دیگر به هیچ وجه حاضر نیستم که

روزی شریک زندگی تو باشم

اگرچه دوستی با برگها بهاری کوتاه بود ولی

بسیاری از اوراق و صفحات زندگی تو برای من روشن شده

و مطمئن هستم که

جز تظاهر و دورویی چیز دیگری نیست

اگر دوستی ما سر بگیرد تمام عمر را

با پشیمانی خواهم گریست و اگرچه افسانه ی آشنایی

ما غیر از این باشد از هم جدا

خوشبخت می شویم و حالا لازم است بگویم

این موضوع را هیچ وقت فراموش نکن و مطمئن باش

این نامه را سرسری نمی نویسم

و چقدر ناراحت کننده است اگر

در صدد دوستی با من باشی بنابراین من از تو می خواهم

جواب نامه را ندهی چون نامه ی تو سراسر از

 دروغ و تظاهر و خالی از هر گونه

محبت و علاقه است و تصمیم گرفتم برای همیشه

تو و یادگار عشقت را فراموش کنم

چون دیگر به هیچ وجه نمی توانم

دوستت داشته باشم و شریک زندگی تو باشم

حالا اگر می خواهی به علاقه و محبت من

نسبت به خودت پی ببری 

فقط جملات آبی رنگ را  بخوان !

 


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 11:24 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

تنهایی را دوست  دارم زیرا بی وفا نیست...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... 

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا....

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 11:22 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

 

 

چقدر سخته که عشقت روبروت باشه

نتونی همصداش باشی

 چقدر سخته که یک دنیا بها باشی

نتونی که رها باشی

 چقدر سخته که بارونی بشی هرشب

نتونی آسمون باشی

 چقدر سخته که زندونی بمونی بی در ودیوار

نتونی همزبون باشی

چه بد بخته قناری که بخونه اما رویاش حس بیرونه

 چه بد بخته گلی که مونده تو گلدون غمش یک قطره بارونه

 چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه ولی ظاهر پر از خنده

 چقدر سخته که عشقت آسمون باشه ولی راحت بگن چنده ؟

چقدر سخته کلامت ساده پر پر شه نتونی ناجیش باشی

  چقدر سخته که رفتن راه اخر شه نتونی راهیش باشی

 چقدر سخته تو خونه ات عین مهمون شی

بپوسی خسته ویرون شی

 چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی

ولی  تو سینه داغون شی

 چقدر سخته که یک دنیا صدا باشی

ولی از صحنه ی خوندن جدا باشی

 چقدر سخته که نزدیک خدا باشی

ولی غرق ادا باشی

رضا صادقی

 


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 10:51 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

نمیدونم وقتی می خواد چیزی تموم بشه چرا شروع می شه ؟!

چرا این دل ساده من از این همه رو دست خوردن عبرت نمی گیره .

چرا دوباره به چیزی واهی امید می بنده؟!

چرا نمی خوای باور کنی ؟

چرا نمی خوای بفهمی ؟

آقاجون تو . . . تنهایی . . . برای همیشه . . .

باور کن که ستاره ی تو جفتی نداره !

فکر کن که خدا یادش رفته برای تو همدمی بذاره !

تو اومدی روی زمین تا تنها شاهد دوستی ها باشی .

تا بری برای بقیه بگی زمین جای خوبیه !

آی آدمها سفر کنید به زمین !

پری کوچولو

تو تنها بر می گردی .

کسی برات اشکی نخواهد ریخت .

کسی بر سر مزارت نخواهد آمد !

هیچ کس تو را به یاد نخواهد آورد .

دلم برای دلم می سوزه !

چه دل غریبی دارم !

چقدر در و پیکرش غبار آلوده !

مثل اینکه سال ها کسی بهش سر نزده !

کسی حالش را نپرسیده !

همه چیز براش مثل باد سرد پاییز ه !

میاد و میلرزونه و بی هیچ ردی میروه !

فقط سوز و سرما ست که باقی میمونه .

این تمام چیزی است که منو در بر گرفته :

یک دل غمگین

یک ساز شکسته

یک قفس خالی

یک چشم خسته از اشک

یک آه نیمه در گلو و

یک بغز نفس گیر !

. . .

 

پری کوچولو


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 10:50 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده

 

جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد دیشب تنهایی از اتاقم گذشت دنبالش دویدم ولی

 

او رفته بود.تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز

 

بود برایش گریستم آخر او از تنهایی مرده بود تنهایی مردو من تنها تر شدم....


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 12:20 صبح توسط love نظرات ( ) |

نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن

======================

ی دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم

=====================

خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند

======================

هزار دستگاه ریو، صد دستگاه آپارتمان، هزار سکه طلا و میلیاردها ریال اسکناس دو هزارتومانی فدای یه تار موی گلی مثل تو

======================

هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند

=====================


خوشبختی مثل یه پروانه است . وقتی دنبالش می‌دوی پرواز می‌کنه اما وقتی وایسی میاد رو سرت میشینه

=======================

من همه ی قصه هام قصه ی توست اگه غمگینه اونم از غصه ی توست

=======================

سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا

=======================

تو بارانی من باران پرستم تودریایی من امواج تو هستم اگرروزی بپرسی باز گویم: تو من هستی و من نقش تو هستم

=======================

طبق قانون بقای شادی هیچ شادی از بین نمیره؛ بلکه فقط از دلی به دلی دیگه جابه جا می‌شه

=======================

اگرکسی واقعا کسی رو دوست داشته باشد بیشتر از اینکه بهت بگه دوست دارم میگه مواظب خودت باش...پس مواظب خودت باش

=======================


نوشته شده در یکشنبه 90/8/22ساعت 12:17 صبح توسط love نظرات ( ) |

زندگی عاشقانه خسرو و شیرین بر اساس زندگی پر فراز و نشیب خسرو و شیرین شاهزاده ارمنی رقم خورده است. خسروپرویز در سال 590 میلادی تاجگذاری نمود و رسما شاهنشاه شد. اتفاقات بسیاری در طول حکومت وی رخ داد که در این مکان نمی گنجد ولی زندگی زناشویی این پادشاه حماسه ای را در کشور ما رقم زد که امروز نیز جای خود را در تاریخ ما به شکل زیبایی حفظ کرده است. بسیاری از بزرگان شعر و ادب و تاریخ پیرامون این حماسه سروده هایی را از خود به جای گذاشتند تا نسلهای آینده از آن بهره ببرند همچون فردوسی بزرگ، نظامی گنجوی، وحشی بافقی و چند تن دیگر از بزرگان .

نکته جالب این ماجرا در این است که مادر شیرین که شهبانوی ارمنستان بوده به دختر خویش در این مورد هشدار می دهد که از جریان ویس و رامین عبرت بگیرد و آن را تکرار نکند. ماجرا در بسیاری وقایع همچون ویس و رامین در صدها سال قبل از خسرو و شیرین است.

فردوسی بزرگ می فرماید: خسرو فرزند هرمزد چهارم از دوره کودکی از خصایص برجسته ای برخوردار بود وی پیکری ورزیده و قامتی بلند داشت. از دیدگاه دانش و خرد و تیر اندازی وی بر همگان برتری داشت.
به گفته تاریخ نگاران او می توانست شیری را با تیر به زمین بزند و ستونی را با شمشیر فرو بریزد. در سن چهارده سالگی به فرمان پدرش وی به فیلسوف بزرگ بزرگمهر سپرده شد. خسرو شبی در خواب پدر بزرگ اندیشمند و فریهخته خود انوشیروان دادگر را به خواب دید که به او از دیدار با عشق زندگی اش خبر می داد و اینکه به زودی اسب جدیدی به نام شبدیز را خواهد یافت که او از طوفان نیز تندرو تر است. سپس او را از نوازنده جدیدش به نام باربد که میتواند زهر را گوارا سازد آگاهی داد و اینکه به زودی تاج شاهنشاهی را بر سر خواهد گذاشت.

فردوسی بزرگ می فرماید :

ز پرویز چون داستانی شگفت

 ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چونان سزاواری و دستگاه

بزرگی و اورنگ و فر و سپاه
کز آن بیشتر نشنوی در جهان

اگر چند پرسی ز دانا مهان
ز توران و از چین و از هند و روم

ز هر کشوری که آن بد آباد بوم
همی باژ بردند نزدیک شاه

برخشنده روز و شبان سیاه .

روزی خسرو از دوست خویش شاهپور که هنرمندی شایسته بود درباره زنی به نام مهین بانو در قلمرو حکومتی ارمنستان بوده است سخنهایی می شنود. از دختر زیبایش شیرین می شنود که شاهزاده ای برجسته و با کمالات است. شاهپور وی را به خسرو پیشنهاد میکند و خسرو که از تمجید های وی شگفت زده شده بود پیشنهاد وی را می پذیرد . روزی شاپور تصور نقاشی خسرو را به ارمنستان می برد و در حکم دوست نقش واسطه را برای خسرو ایفا میکند . شیرین نیز با نگاهی به فرتور با ابهت خسرو عاشق و دلباخته وی می شود . شاپور حلقه ای را با خود برده بود تا در صورت پاسخ مثبت از شاهزاده آن را به وی تقدیم کند و چنین نیز کرد و شیرین را به تیسپون مدائن در بغداد امروزی که پایتخت ساسانی بود دعوت نمود .

شیرین روزی به بهانه شکار از مادر درخواست اجازه نمود و با اسبی تندرو به نام شبدیز همراه با یارانش راهی تیسفون می گردد .  در میان راه به دریاچه ای کوچک ( به نام سرچشمه زندگانی ) برخورد میکند و از فرط خستگی همانجا توقف میکند . شیرین برای خنک کردن خویش لباسهایش را از تن بدر میکند و برای شنا راهی آب میگردد .  به گفته مورخین چهره شیرین و اندام وی چنان زیبا و محسور کننده بوده که چشمان آسمان پر از اشک می شده است . شیرین در روزگار خویش در زیبای چهره و اندام سرآمد روزگار خود بود و نمونه بارزی از یک زن از نسل آریا. در این میان خسرو که در تیسفون درگیری شخصی به نام بهرام چوبین بود ( بهرام که برای گرفتن تاج و مقام بر ضد شاه شورش کرده بود و سکه هایی به نام خود ( بهرام ششم ) ضرب کرده بود . ) به اندرز بزرگ امید یا بزرگمهر پایتخت را برای مدتی ترک میکند.

 به همین به یارانش در تیسپون می سپارد که اگر شیرین شاهزاده ارمنستان به دیدار وی آمد از او به مهربانی پذیرایی کنند . خسرو پس از این وقایع سوار بر اسب خویش تیسفون را به همراه سپاهی بزرگی با درفش کاویانی به دست ترک میکند و از قضای روزگار خسرو به همان منطقه ای می رسد که از نظر سبزی و زیبایی بر دیگر مناطق برتری داشته است و شیرین نیز همانجا با بدن عریان مشغول آب تنی بوده است . شیرین با خود اندیشه میکند که این شخص چه کسی می تواند باشد که چنین احساساتی را در وی بوجود آورده است بیگمان تنها خسرو است که مرا گرفتار خویش کرده است . ولی از طرفی خسرو شاه شاهان چگونه ممکن است با چنین لباس و ظاهری عادی در دشت ها و مزارع حاضر شود . پس لباس خویش را بر تن میکند و بر سوار بر اسپ خویش میگردد و دور می شود . خسرو نیز که تصویر وی را توسط شاپور دیده بود او را شناخت و دقایقی که مهو زیبایی شیرین شده بود او را از دست داد و هنگامی که در پی او جستجو کرد وی را نیافت . خسرو اشکی از دیدگانش فرو می ریزد و خود را سرزنش میکند و به راه خود ادامه می دهد .

فردوسی بزرگ می فرماید :

چنان شد که یکروز پرویز شاه

همی آرزوی کرد نخچیرگاه
بیاراست برسان شاهنشهان

که بودند ازو پیشتر در جهان
چو بالای سیصد ب زرین ستام

ببردند با خسرو نیکنام
همه جامه ها زرد و سرخ و بنفش

شاهنشاه با کاویانی درفش
چو بشنید شیرین که آمد سپاه

 بپیش سپاه آن جهاندار شاه
یکی زرد پیراهن مشکبوی

بپوشید و گلنارگون کرد روی .

شیرین نیز به پایتخت رسید و خود را به دربار معرفی نمود. زنان دربار که از زیبایی او شگفت زده شده بودند وی را احترام گذاشتند و او را راهنمایی کردند. شیرین پس از ساعتی متوجه آشوبهای پایخت می شود و از اطرافیان می شنود که خسرو به همین منظور دربار را ترک کرده است. در این لحظه متوجه می شود که شخصی که در میان راه در حال آبتنی مشاهده کرده بود کسی نبوده جز خسروپرویز معشوقه خود. در همین حال خسرو به ارمنستان رسید. و به دیدار مهین بانو شهبانوی ارمنستان رفت و در کنار وی شرابی نوشید و از فقدان شیرین ابراز ناراحتی نمود . خسرو پس از چند روز اقامت در ارمنستان پیکی از تیسپون دریافت میکند که بزرگان برای وی نوشته بودند . متن نامه حکایت از آن داشت که پدر خسرو ( هرمزد ) درگذشته است و حال تاج و تخت کشور در انتظار اوست . خسرو راهی تیسپون می شود و پس از رسیدن به آنجا مشاهده میکند که شیرین تیسفون را ترک کرده است .

شیرین نیز پس از مدتی به ارمنستان باز میگردد تا با خسرو دیدار کند ولی هر دو در یک روز ترک مکان کرده بودند و موفق به دیدار یکدگیر نشدند. در این میان بهرام چوبین از وقایع عاشق شدن خسرو بر شیرین آگاه می شود و در آنجا شایع می کند که شاهنشاه از عشق وی دیوانه شده است و توانایی اداره کشور را ندارد . پس از چنین شایعاتی شورشهایی بر ضد شاه صورت میگیرد و بر اثر همین شایعات خسرو با مشورت بزرگان پایتخت را دگر بار ترک میکند و راهی آذربایجان و سپس ارمنستان میگردد و در همانجا با معشوقه خود دیدار میکند . وقایع این دو دلداده باعث میگردد که مادر شیرین ( مهین بانو ) به دخترش تذکر بدهد که یا به همسری وی بیایی یا وی را ترک کنی .

 مادر بار دگر شیرین را از راهی که ویس رفت بر حذر می دارد و به عواقب غیر اخلاق آن هشدار میدهد ولی او نمی دانست که دست روگاز دقیقا همان ماجرا را باردیگر رقم می زند و او نمی تواند مانع از وقوع آن شود . خسرو نیز از سخنان آنان آگاهی یافت و این امر مایه کدورت هایی بین آنان شد که در نهایت با سخنانی تند خسرو آنان را ترک میکند و راهی قسطنطنیه ( در استانبول ترکیه کنونی ) شد . خسرو آنجا از ارتش بیزانس درخواست یاری کرد تا شورش غاصب تاج و تخت بهرام چوبینه را خاموش کند . برای این امر مجبور به گزیدن مریم - دختر امپراتور روم به همسری شد تا پیمان خانوادگی خود را با امپراتور مستحکم کند و از او درخواست ارتش کند . پس از درگیری میان بهرام چوبین و خسرو بهرام شکست میخورد و به چین می گریزد... پس از آرام شدن پایتخت و تاجگذاری پادشاه - خسرو باردگیر به اندیشه معشوقه خود می افتاد و برای همین امر به نوازندگان مشهور خود نکسیا و باربد فرمان میدهد سرودها و موسیقی هایی را در ستایش این عشق جاودانه بنوازند . در این میان مادر شیرین میهن بانو که شاه ارمنستان بود با زندگی بدرود حیات میکند و تاج شاهی به شیرین دختر وی می رسد .

ولی در این برهه از زمان شخصی به نام فرهاد که به فرهاد سنگ تراش مشهور بود وارد جریان می شود . روزی که شیرین در شکار بود با فرهاد رودر روی می شود و فرهاد ناخواسته عاشق و دلباخته شیرین می شود و از زیبایی او حیران می گردد . فرهاد برای رسیدن به شاهزاده ارمنی دست به هر کاری می زد و این تلاشهای در نهایت به خسرو گزارش شد . خسرو در مرحله نخست با او سخن گفت و کوشش کرد که وی را از ادامه این راه منصرف نماید . ولی فرهاد نپذیرفت . خسرو کیسه های طلا و جواهراتی را به او هدیه داد تا اندیشه شیرین را از یاد ببرد . ولی فرهاد هیج یک از این پاداشها را نمی پذیرد . در نهایت خسرو مجبور به دادن فرمانی می شود که شاید فرهاد را منصرف کند .

خسرو به فرهاد می گوید که اگر میخواهی به شیرین برسی بایستی شکافی بزرگ در کوه بیستون ایجاد کنی تا کاروانها بتوانند از آن عبور کنند . فرهاد این کار غیر ممکن را به شرطی می پذیرد که خسرو دست از شیرین بردارد . فرهاد شروع به کندن بیستون میکند . شیرین روزی برای فرهاد شیر تازه می آورد تا خستگی را از تن بدر کند . ولی در هنگام بازگشت اسبش از پای می افتد و هلاک می شود . فرهاد از این امر آگاهی می یابد و شیرین را بر دوش می گیرد و شاهانه به قصرش می رساند و خبر این ماجرا به خسرو می رسد . خسرو که استقامت فرهاد را در ربودن شیرین می بیند و به این اندیشه می افتاد که شاید وی روزی بتواند بیستون را شکاف دهد پس اخبارهای جعلی در شهر پراکنده می کند و قاصدی نزد فرهاد می فرستد که شیرین فوت شده است . فرهاد که در بالای کوه مشغول کندن بیستون بود با شنیدن خبر درگذشت شیرین دیگر ادامه راه برایش غیر ممکن بود و هیچ تمایلی به زندگی نداشت پس خود را از بالای کوه به پایین پرت میکند و جان می سپارد . مریم همسر خسرو پس از مدتی فوت یا مسموم می شود. امادختری به نام شکر که در زیبایی و معصومیت در شهر خود مشهور است را به همسری برمیگزیند .

ولی پس از مدتی دوباره به اندیشه شیرین می افتد . پس دست به نوشتن نامه هایی برای شیرین می زند . شیرین پس از مدتی به دعوت خسرو راهی تیسپون می شود و به سرودهای مشهور باربد و نکیسا که در ستایش این دو عاشق قدیمی سروده بودند گوش فرا می دهد . همین امر باعث میگردد تا آنها کدورتهای گذشته را کنار بگذارند و با اجرای مراسمی با شکوه و سلطنتی به عنوان ملکه برگزیده می شود و همسری خسرو را با جان و دل بپذیرد . روزگار این دو عاشق قدیمی پس از بدنیا آمدن چند فرزند به نقطه های پایانی رسید و شیرویه پسر خسرو ( از مریم ) برای کسب تاج و تخت پدر شبی به کنار وی رفت و پدر را برای رسیدن به مقام پادشاهی با ضرب چاقویی می کشد . این اتفاق در سال 628 میلادی رخ داد .

صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید .

چنین گفت شیرین به آزادگان

 که بودند در گلشن شادگان
که از من چه دیدی شما از بدی

ز تازی و کژی و نابخری
بسی سال بانوی ایران بودم

بهر کار پشت دلیران بودم
نجستم همیشه جز از راستی

ز من دور بود کژی و کاستی
چنین گفت شیرین که ای مهتران

 جهاندیده و کار کرده سران
به سه چیز باشد زنان را بهی

 که باشد زیبای تخت مهی
یکی آنکه شرم و باخواستت

که جفتش بدو خانه آراستست
دگر آن فرخ پسر زاید اوی

زشوی خجسته بیفزاید اوی
سوم آنکه بالا و روشن بود

بپوشیدگی نیز مویش بود
بدانگه که من جفت خسرو شدم

 بپیوستگی در جهان نو شدم.

شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد. شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود. سپس خود را به روی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت. خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت .

فردوسی بزرگ می فرماید :

نگهبان در دخمه را باز کرد

زن پارسا مویه آغاز کرد
بشد چهره بر چهره خسرو نهاد

گذشته سختیها همی کرد یاد
همانگاه زهر هلاهل بخورد

ز شیرین روانش برآورد گرد
نشسته بر شاه پوشیده روی

 بتن در یک جامه کافور بوی
بدیوار پشتش نهاده بمرد

بمرد و ز گیتی ستایش ببرد .

منابع  :ماندگار، تولز و فرهنگ  و هنر.


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/19ساعت 11:32 صبح توسط love نظرات ( ) |

وقتی اولین بار عاشق شدم : تا صبح نخوابیدم اخه میترسیدم تو خواب حرف بزنم وماجرا لو برود


وقتی اولین بار عاشق شدم : چهار روز جلوی آینه خودم رو کشتم تا یاد گرفتم بدون عیب چشمک بزنم آخه اون روزا حرف اول ارتباط چشمک بود.

وقتی اولین بار عاشق شدم : دوهفته دور ور دایی رضا چرخیدم تا با خط خوشش برام یه نامه بنویسه.

وقتی اولین بار عاشق شدم : سه ساعت با ترس جلوی باران منتظر بودم تا بتونم یه لحظه که از مدرسه بیاد ببیینمش ، در عوض سه روز تو رختخواب بودم آخه بد جور سرما خورده بودم

وقتی اولین بار عاشق شدم: حاضر بودم جونم رو بدم تا فقط یه لحظه با هاش حرف بزنم

وقتی اولین بار عاشق شدم : واقعاً عاشق شدم وهوسی در کار نبود

از اون زمانه خیلی وقت گذشته وبه جز چند تا نامه کودکانه و یه دنیا خاطره چیزی نمونده بعد از اون کلی عاشق شدم . بعد از اون میشد رفت بیرون و با عشقت حرف زد حتی میشد با اون سفر هم بری ، تلفنی صحبت کردن که دیگه یه چیز عادی و معمولی . دیگه نمیخواد چند ساعت با ترس ولرز منتظر باشی ، خرجش یه پیامک ویه کافی شاب دنجه. تازه اگه با کلاس باشی وب کم و اینترنت که غوغا میکنه . دیگه حتی چشمک هم لازم نیست چون برای عاشق شدن کسی به چشما نگاه نمی کنه

ولی خدا وکیلی خودتون قضاوت بکنید کدام عشق پاک تر بود

کدام عشق واقعاً عشق بود

به هر حال یادش به خیر


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/19ساعت 11:31 صبح توسط love نظرات ( ) |

slm azizan mamno0n k b wbam sar mzanin,age pishnahadi nazari va3 bhtar shodansh darin khoshal misham 2 ghesmate nazara vasam bzarin.mrc.do032n daram.تبسم


نوشته شده در پنج شنبه 90/8/19ساعت 12:3 صبح توسط love نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pichak