الـتـمـاســـــ مـالــــــِـ دیــ ــــروز بــود ...
بگذار همه بدانند ... زین پس چه دردی خواهم کشید زمانی که یاد مهربانت ذهنم را نوازش کند بگذار همه بدانند ... که مرگ جان گدازت سنگ نامهربانی خواهد بود که تکه تکه های قلبم را رهسپار این سرای بی تو ماندن کرد... بگذار همه بدانند که همیشه مرد امیدوار و کلید راه گشای قفل های بسته بودی! خدایا ... امانتی ات را زود پس گرفتی...!!! ولی من هنوز باور ندارم...! ندارم... ندارم... بعضی وقت ها آدم از خودش و خیال ها و احتمالات و تصوراتش هم می ترسد آرزو می کند کاش خیال هایش دروغ باشند کاش احتمالاتش دروغ باشند کاش تصوراتش دروغ باشند می دانی … !؟ به رویت نیاوردم … ! دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است ! اذان افطارش را تو بگو در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مالــــِـ وقـتـیـــــــــ کهــــ بچـهـــ بــودیـــمــــ !
امـــ ـــروز ...
میـــــ ـــخـواهـیـــــــ بـــرویـــــــــ ؟
خــــوبـــــ بـــرو !!!
... خــــــــدانـگـــهـــدار ...
خیابان نیست که از همان جایی آمدی بروی ...
بفهم.....
این لامصب اسمش احساس است.
بی شک
نوبل میگرفت
بازی اش با من...
از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “
فهمیدم
پای ” او ” در میان است . . .
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
Design By : Pichak |