سفارش تبلیغ
صبا ویژن

y divouneh

 

جلسه محاکمه عشق بود...

عقل که قاضی این جلسه بود عشق را محکوم کرد

قلب تقاضای عفو عشق را داشت

ولی همه اعضا مخالف او بودند

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق:

آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز

آرزوی دیدن او را داشتی؟

آهای گوش مگر تو نبودی که در

آرزوی شنیدن صداش بودی؟

و شما پاها آماده رفتن به سویش؟

حالا چرا این چنین با او مخالفید؟

همه ی اعضا روی برگرداندند

و به نشانه ی اعتراض جلسه را ترک کردن

تنها عقل و قلب در جلسه ماندند

عقل گفت:

دیدی ای قلب همه از عشق بی زارند

ولی من متحیرم با وجودی که عشق از همه

بیشتر تو را آزار داده

چرا هنوز از او حمایت می کنی؟

قلب نالید و گفت:

من بدون عشق نخواهم بود

و تنها تکه گوشتی هستم که

هر ثانیه کار ثانیه ی قبل را تکرار می کنم

و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم

پس من همیشه از عشق حمایت می کنم


نوشته شده در سه شنبه 90/8/10ساعت 1:47 عصر توسط love نظرات ( ) |


Design By : Pichak