من بودم و تنهايي و يک راه بي انتهايک عالم گله و خدايي بي ادعاگم شده بودم ميان ديروز و فرداتا تو را يافتم.. با تو خودم را يافتم
صدايت در گوشم پيچيدنگاهت در چشمانم نقش بستنشان دادي به من آنچه بودمآري، با تو رسيدم من به اوج خودم
نامم را خواندي.. گفتي بارانمباراني شد دل و چشمانمآري باراني شدم تا ببارماما اي کاش بداني تويي آسمانم
بي تو نه معنا دارد باراننه معنا دارد خورشيد و نه رنگين کمان اي که شبيه تر از خود به منيبگو تا آخر راه با من هم قدمي
سلام دوست من
تصاوير زيبايي بود.
راستي خوش حالم که دست از لاتين نوشتن برداشتي
موفق باشي.به منم سر بزن.