سفارش تبلیغ
صبا ویژن

y divouneh

slm dousaye golam.....................khoubin ishala??????bache darskhouna,emtehana khoub pish mire??????...................bacheha umadam va3 y moddat nabudanam mazerat khahi konam.....emtehana tamum shod hatman miyam o har roz up mikonam....mrc az dousani k in y moddatam mano tanha nazashtano jaye khlimo ba nazarate ghashangeshoun por kardan(shoukhi kardam jaye khali mano usulan nmishe por kar amma bazam mamno0nam).........asheghe2nam..........byyyy

 

دوست داشتن

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/10ساعت 2:10 عصر توسط love نظرات ( ) |


اگر می دانستم این آخرین دقایقی ست که تو را می بینم , به تو می گفتم " دوستت دارم " و نمی پنداشتم تو خود این را می دانی




 
 
 اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری 
بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت. ... . همراه با عشق
 
گابریل گارسیا مارکز

نوشته شده در شنبه 90/12/20ساعت 1:56 عصر توسط love نظرات ( ) |

عروسی رفتن دخترها

دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه خاطرش اینه که: من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار «پرو» لباس داره...

ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!

بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد... حالا متناسب رنگ لباس، آرایش صورتش رو تعیین می کنه... اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش کم داره رو تهیه می کنه... حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...

البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامش حفظ بکنه...

یه رژیمی هم برای پوست اش می گیره...! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!

ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی (اینا دستور غذا نیستا!) گرفته تا لیموترش

خوب، روز موعد فرا می رسه!

ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه (انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم... بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون... (البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره... که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!)

بعد از ناهار...!

لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعدازظهر...

توی آرایشگاه کلی نظرخواهی می کنه از اینو اون که چی کار بهترتره، هرچی هم ژورنال زیبایی هست رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!

ساعت 3 می رسه خونه...

بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره (که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!

ساعت 8 عروسی شروع می شه... یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!

عروسی رفتن پسرها


اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!

روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!

ساعت 6 بعدازظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله.. عروسی دعوتیم...!

بعد از خبردارشدن انگار که برق گرفته باشتش...! می پره تو حموم...

توی حموم از هولش، صورتشم می بره...! (بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)

صورتش رو اصلاح کرده، نکرده (نصف بیشتر موهارو تو صورتش جا می زاره!!) از حموم می یاد بیرون...

ساعت 6:30 بعد از ظهره... هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه،رسمی باشه یا اسپرت...!

تازه یادش می افته که پیرهنش رو که الان خیلی به اون شلوارش می یابد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!

کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیراهنش که توی کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و چرا از علم غیبشون استفاده نکردن که بدونن شلوارش نیاز به دوختن داره...!

خلاصه... بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه (البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و برادر هم دستبرد می زنه!!)

ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیرتر از این به عروسی نمی رسه


نوشته شده در دوشنبه 90/12/8ساعت 2:51 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

دختر پسری با سرعت120کیلومتر سوار بر موتور سیکلت

 


 

دختر:آروم تر من میترسم


 

پسر:نه داره خوش میگذره


 

دختر:اصلا هم خوش نمیگذره تو رو خدا خواهش میکنم خیلی وحشتناکه


 

پسر:پس بگو دوستم داری


 

دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش میکنم آروم تر


 

پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)


 

پسر:میتونی کلاه ایمنی منو برداری بذاری سرت؟اذیتم میکنه


 

و.....


 

روزنامه های روز بعد: موتور سیکلتی با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت به ساختمانی اثابت کرد موتور سیکلت دو نفر سرنشین داشت اما تنها یکی نجات یافت حقیقت این بود که، اول سر پایینی، پسر که سوار موتور سیکلت بود متوجه شد ترمز بریده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست یکبار دیگه از دختر بشنوه که دوستش داره(برای اخرین بار)


نوشته شده در یکشنبه 90/11/30ساعت 3:13 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 90/11/29ساعت 1:43 عصر توسط love نظرات ( ) |

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .


جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.


پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!


زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را 
دریابی.


نوشته شده در شنبه 90/11/29ساعت 1:28 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

http://www.uploadkon.ir/uploads/1314343444.jpg

Dousaye gholam inam neveshteye khodame nazar nmidin nakhounin

Ey kash vaghti k 2 2nya budam bht migoftam k cheghadr asheghetam ey kash vaghti asheghet budamo pishet budam o da3t 2 dastam vaghti migofti dousam dari nmigoftam durughe,ta in k y ruzi  ba yki dg o ghah ghaheha2no didam o fahmidam ras migoftam o hame harfat durugh budo umadam inja pishe khoda o dastam az 2nya koutah shod,aln bht vaghti bahashi nega nmikardam o arum begam dou3t daram...;-S



نوشته شده در جمعه 90/11/21ساعت 5:35 عصر توسط love نظرات ( ) |

 

 http://www.uploadkon.ir/uploads/1314343059.jpg

Zendegi bedoune to baraye man hi ch ast agar mikhahi beravi

harfi nadaram

amma hadeaghal begozar namat ba man bashad

begozar dar tanhayihaye khod  ba namat khalvat konam

begozar haddeaghal agar dar dastane eshghe zendegiyamtanha ba ruzhayi tarik hastam va digar ba man nisti

haddeaghal onvani be esme to dashte bashad...;-s

mrc az in k khoundish nazar yadet nare ayizam neveshteye khodam budمدرک داشتن


نوشته شده در جمعه 90/11/21ساعت 5:5 عصر توسط love نظرات ( ) |

bacheha ino khodam neveshtam nazar nadade narinاصلا!

Ey kash ma’naye ham safar budan va ham masir budan ra midanesti

Ey kash midanesti ham macr budan ba ham safar budan tafavot darad

Kash midanesti 2 ham macr hargez baraye ham,hamsafar nmishavand

To man ra baraye khod yek ham macr mikhasti o man yek ham safar,

eshkale kare ma in boud.


نوشته شده در جمعه 90/11/21ساعت 4:48 عصر توسط love نظرات ( ) |

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد

من شروع کردم

وقتی که او تمام شد

من آغاز کردم

چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است

مثل تنها مردن

دکتر علی شریعتی

دانه کولانه آواتار ها


نوشته شده در جمعه 90/11/21ساعت 2:12 عصر توسط love نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak